داستانی بسیار زیبا... در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند. دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم خوشتون بیاد و اگه مایل بودید به سوالم پاسخ بدید نظر یادتون نره......
دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 AuthorsLinks
فلسفه ودانش.خانم شایسته مهربوون تبادل لینک هوشمند SpecificLinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین Categories |